سلام
نمیدونم چرا آنقدر کار دارم .
فقط میتونم بگم تو کارام گم شدم
آخه من امسال نمیخواستم برم کلاس اول :(
اما اصرار مدیر و هندوانه هایی که هیچ وقت من آنهارا نخوردم ، ما رفتیم باز کلاس اول ابتدایی
و کلی کار و کار
شیرینه کلاس اول اما حجم کارش زیاده
منم همیشه دوست دارم کم بچه هام نذارم میترسم پیر شم انقدر سخت میگیرم
پ ن : داداشی گلم شاید باورت نشه ولی انقدر درگیر شدم نشد بیام وبلاگت
شرمنده:(
قلبت که میزند، سر من درد میکند
این روزها سراسر من درد میکند
قلبت که . نیمهی چپ من تیر میکشد
تب کرده، نیم دیگر من درد میکند
تحریک میکند عصب چشمهام را
چشمی که در برابر من درد میکند
شاید تو وصلهی تن من نیستی، چقدر
جای تو روی پیکر من درد میکند
هی سعی میکنم که تو را کیمیا کنم
هی دستهای مسگر من درد میکند
دیر است پس چرا متولد نمیشوی؟!
شعر تو روی دفتر من درد میکند
پ ن : کاش نجمه زارع هنوز زنده بود خسته شدم از بس ازش تکراری خوندم.
روحش شاد
فضای خانه که از خنده های ما گرم است
چه عاشقانه نفس می کشم ! هوا گرم است
دوباره دیده امت” زّل بزن به چشمانی
که از حرارت ” من دیده ام ترا ” گرم است
بیا گناه کنیم عشق را … نترس … ، خدا ،
هزار مشغله دارد ، سر ِ خدا گرم است
درباره این سایت